امیرمحمود جون بابا

خشم اژدها تو پارک

چند وقت پيش رفته بوديم پارک بزرگ ميدان امام حسين (ع) مثل هميشه خيلي شلوغ بود امير محمود رفت سرسره بزرک پيچ دار سوار بشه وقتي که از پله ها بالا وي رفت از من  باي باي کرد و رفت بالا يه دختر کوچولو هم بود که کمي کوچکتر بود امير محمود تا اونو ديد رفت جلو سرش رو کمي به سمت جلو و پاين آورد ابرو هاشو بصورت هفت در اورد و بعد دو تا نفس از بيني هاش بيرون داد صداي نفساش به گوش مي رسيد (دقيقاً همون شکلکي که براتون گذاشتم ) باباي دختره پائين داشت بچه ها رو نگاه مي کرد من از دور هُرم نفسهاشو حس کردم رفتم جلو کفتم بابائي سلام کن امير هم سلام کرد باباي دختره اميرمحمودرو نگاه کرد و خنديد امير محمود هم از پله هاي دوم بالا رفت و باباهه رو نگاه کرد و...
30 آبان 1393

ماجراهای جنگل ( Jungle Beat) - قسمت لاکپشت

یه شب من و خانم هر کدوم مشغول کارهای خودمون بودیم و امیر محمود جون بابا هم اونطرف مشغول نگاه کردن تلویزیون بود که یهو دیدیم که صدای قهقهه و ریسه رفتن امیر محمود می یاد رفتیم دیدیم که امیر محمود این کارتون رو داره از تلویزیون نگاه می کنه و با هر حرکت لاک پشته می خنده ما هم نشستیم کارتونه رو نگاه کردیم و لذت بردیم  اینقدر این کارتونه رو دوست داشت و لذت برد که فرداش گفت بابائی لاک پشت نداره که من بر آن شدم تا این کارتون رو پیدا کنم و وقتی که این قسمت رو دانلود کردم امیر محمود از دیدن این کارتون لذت می بره و کلی می خنده . توضیحات در مورد این کارتون در لینک زیر : کارتون ماجراهای جنگل Jungle Beat ...
30 آبان 1393

عدد مورد علاقه

امیر محمود علاقه خاصی به آکواریوم ماهیها داره تا من میرم به اونا غذا بدم امیر محمود هم می یاد میگه بابائی من پنج تا غذا بدم پنج تا  پنج تا اینقدر میگه تا بهش غذا های گرانول شده رو بهش می دم میگم بشمار می شماره و عددش رو بهم میگه و بعد برای ماهیها می ریزه ماهیها هم دیگه شرطی شدن هر وقت امیر محمود نزدیک اکواریوم میشه اونا بالا و پائین می پرن امیر محمود رو صدا می زنن ! خلاصه هر چی رو که دوست داره ازش  5  تا بیشتر نمی خواد عدد مورد علاقه امیر محمود جون بابا فقط پنجه پنج !! ...
30 آبان 1393

دایناسور

دیروز که تلویزیون رو روشن کردم کارتون  دایناسورها داشت من که فکر می کردم شناختی نداشته باشه گفتم بابائی برو بشین سوسمارها رو نگاه کن چقدر قشنگن . امیر محمود جون بابا گفت سوسمار نیست دایناسوره اونی که ما داریم سوسماره . من که حسابی تعجب کرده با خودم گفتم ببین یه وجبی چطور اشتباه مارو اصلاح می کنه !! دیگه بزرگ شده . ماشاله گل پسر بابا ! ...
30 آبان 1393

آشنائی با اشکال هندسی

روی اشکال بالا کلیک نمائید امروز من و امیر محمود اشکال را با هم کار کردیم که امیر محمود همه شکلها از دایره و مربع و مستطیل رو بخوبی یاد گرفت واسه مادرش می گفت  فقط تلفظ مستطیل براش کمی سخت بود . شیوه آموزشم که موثره به این صورت بوده : بابائی : این شکل چیه ؟ امیر محمود : مثلث - مربع - دایره بابائی : مثل  امیر محمود : خورشید - سیب - پرتقال ... ...
18 آبان 1393

اشکال نداره

ديروز داشتيم مي رفتيم بيرون که امير محمود مثل هميشه کمي که راه رفت دو تا پاهاي منو چسبيد که بابائي منو بغل کن من هم امير محمود جون رو بغل کردم بعد که تو بغل من بود کفشش رو نگاه کردم وازش پرسيدم که بابائي اين که پاته چيه ؟ گفت بابائي کفش گفتم ؟ بابائي با کفش چکار مي کنن؟ گفت : شوت مي کنن گفتم بابافقط شوت مي کنن راه نمي رن کمي صبر کرد بعد يکي از تيکه کلاماشو براي جواب تحويل من داد که بابائي اشکال نداره من  براي اين يک جمله آمادگي و جوابي نداشتم و دیگه نتونستم بحث آموزشیمو پیش ببرم . از دست این پسر ! چطور آدمو آچمز می کنه ! کاملاًخلع سلاح شدم . ( دو تيکه کلام داره يکي اشکال نداره و ديگري مگه چي ميشه ؟ ) ...
18 آبان 1393

نقاشی با اعداد انگلیسی

  با اعداد 0 تا 9 شکل های مختلف نقاشی می کنیم. ابتدا اعداد رو به انگلیسی بنویسید.   حالا عدد یک رو می تونید یک کفشدوزک بکشید. عدد دو رو می تونید یک کرم خاکی بکشید. عدد سه رو می تونید یک پروانه خوشگل بکشید. عدد چهار رو می تونید یک خانه, ماشین, موش و هر چی که دوست دارید بکشید. عدد پنج رو می تونید یک صندوق پستی بکشید. عدد شش رو می تونید یک خروس در حال قوقولی قوقو بکشید. عدد هفت رو می تونید یک درخت پاییزی بکشید. عدد هشت رو می تونید یک خرگوش تپل بکشید. عدد نه رو می تونید یک گل زیبا و بهاری بکشید. عدد صفر رو می تونید یک خورشید تابان بکشید ...
18 آبان 1393

هم بازي پارسا

چند روز پيش که پارسا وقتي داشت با امير محمود خداحافظي مي کرد از مادرش قول گرفت که يه روز امير محمود هم بياد خونمون . ديروز عمه زينب از امير محمود جون خواست بريم خونشون تا با پارسا جون بازي کنند وقتي راه افتاديم که باهم بريم خونه عمه جون امير محمود طبق عادت سابق وقتي تو ماشين مي شينه خوابش برد (يک نکته جالب رو هم داخل پرانتز بگم که عمه زينب تعريف مي کرد مي گفت که پارسا جون هم سن امير محمود که بود شبها خوابش نمي برد مجبور بودند پارسا را شبها با ماشين بچرخونن تا خوابش بگيره که واقعاً براي من جالب بود بنده خداها مجبور بودند که فردا سر کار بروند ولي  ساعت 12 ،1 شب طي عادت کوچولوشان بچه رو با ماشين دور بدهند تا بخوابه تازه بقول خودشان بعضي ...
17 آبان 1393